فــــــــــــــــرمانــــــــده مـــــن...«شهید محسن نائینی فرد»

فــــــــــــــــرمانــــــــده مـــــن...«شهید محسن نائینی فرد»

فــــــــــــــــــرمانــــــــــده مـــــــن
فــــــــــــــــرمانــــــــده مـــــن...«شهید محسن نائینی فرد»

فــــــــــــــــرمانــــــــده مـــــن...«شهید محسن نائینی فرد»

فــــــــــــــــــرمانــــــــــده مـــــــن

خاطرات

محسن نائینی 

 

 

خاطرات  

 

بسی گفتیم وگفتند از شهیدان ...........شهیدان را شهیدان میشناسند

توکل به خدا خدا بزرگه !  

سه تاگلوله را گذاشتم تو کوله . کولش رو پر کرد و چند تا هم گرفت دستش ؛ در فانسقه اش هم نارنجک قطار بود .

گفتم محسن این همه نارنجک برا چیه ؟

گفت : خب برا دشمنه  ! باید در همین ساعات اولیه کار دشمن رو یکسره کنیم .

گفتم حالا چطور از این ارتفاع میخوای بکشی بالا ؟

گفت : توکل به خدا خدا بزرگه ! 

خستگی ناپذیر  

 

صبح شده بود . ما در محاصره بودیم آتش دشمن سنگین شده بود اما او راست می ایستاد وآر پی جی میزد ومثل شیر میجنگید وبه بچه ها روحیه می داد

به نقل از سردار آبنوش

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد